وبلاگ شهید پاسدار اسدالله آهنجان



((  احترام به سادات))

موقعی که در منطقه عملیاتی بودیم فرمانده ی ما شهید آهن جان بود ایشان به همه رزمندگان به خصوص سادات احترام خاصی می گذاشت. ما طبق معمول باید شب ها  پست می دادیم وبعد از پست اسم خود را در دفتری می نوشتیم و امضاء می کردیم، یک شب کسی مرا برای پست دادن بیدار نکرد صبح که بیدار شدم با تعجب، اسم وامضای خودم را در دفتر دیدم من چند بار گفتم که پست نداده ام و شهید آهن جان می گفت که پست داده ای. وقتی که من خیلی اصرار کردم گفت دیشب که برای بیدار کردنت آمدم هوا خیلی سرد بود دلم نیامد بیدارت کنم و خودم به جایت پست دادم.

به نقل از همرزم شهید((سیدعبدالحسن حسینی)

((بعداً غذا می خورم))

در منطقه که بودیم ایشان اول برای همه ی بچه ها غذا می گرفت و بین آنها تقسیم می کرد و هر چه اصرار می کردیم که خودت هم بیا بخورمی گفت: ((بعداً غذا می خورم)) و در بین بچه ها می گشت و اگر کسی سیر نشده بود با غذا  نخورده بود سهمیه اش را به او می داد و خودش گرسنه می ماند.

به نقل از همرزم شهید((سید عبدالحسن حسینی)

((آخرین تماس))

خبر شهادت ایشان را همرزمان شهید به ما رساندند و گفتند که تا آخرین ساعت ایشان را مشغول پخش مواد غذایی در بین نیروهایش دیده اند. و پس از تک سنگین دشمن ایشان که در سنگر کمین بوده اند از شهادت بی سیم چی خود وشهید علی هدایتی خبر می دهند، که به یکباره صدای ایشان هم قطع می شود ودیگر نمی توانند با ایشان تماس بگیرند و احتمال می دهند که ایشان شهید شده اند.

((به نقل از همسر شهید))

((خودم تو را به مدرسه می برم))

سا ل پنجم دبستان، تجدید آوردم وشهریور نیز امتحان ندادم و مردود شدم و تصمیم به ترک تحصیل گرفتم موقعی که برادرم از سپاه برگشت اول مهر بود وقتی از تصمیم من آگاه شد پیش من آمد و گفت: که چرا به مدرسه نرفته ای ؟ من گفتم: دیگر نمی خواهم به مدرسه بروم، تازه وقت ثبت نام هم گذشته است. ایشان گفتند: که اشکالی ندارد و خودم تو را به مدرسه می برم و ثبت نامت می کنم و مرا با خودش به مدرسه برد و با مدیر صحبت کرد و بالاخره من دوباره در کلاس پنجم نشستم و نتیجه این شد که حالا معلم هستم.

((به نقل از خواهر شهید))

((احترام به مادر))

پسرم همیشه به من سر می زد. صبح ها بعد از نماز صبح وقتی که می خواست از خانه بیرون رود دوباره می آمد و می گفت: مادر چیزی لازم نداری؟ هر وقت که از سپاه یا جبهه باز می گشت حتماً اولین بار به من سر می زد و سلام می کرد، پیشم می نشست و چای می خورد و بعد به سراغ دیگران می رفت همیشه به من احترام می گذاشت و هر جا که می خواستم بروم می آمد و مرا می برد.

((به نقل از مادر شهید))

((مادر دیگر برایم نذر نکن))

وقتی که جنگ شروع شد و پسرم به جبهه رفت من خوابی دیدم و دانستم که ممکن است اتفاقی برایش بیفتد صبح که بیدار شدم متوسل به حضرت عباس شدم که فرزندم سالم برگردد و من قربانی کنم. وقتی که برگشت او را صدا زدم تا قربانی کند و او خیلی اصرار می کرد که بفهمد که چرا من نذر کرده ام و من می گفتم که خواب دیده ام و چیزهای دیگر و او می گفت نه حتما برای چیزی دیگری قربانی کرده ای و خلاصه هر بار که می رفت من نذر می کرد تا سلامت باز گردد دفعه آخر که آمد، شبی آمد و کنارم نشست و در قالب داستانی واقعی بیان کرد که چقدر عاشق شهادت است و غیر مستقیم از من خواست که برایش نذر نکنم و او این چنین گفت سر گذشت خویش که روزگاری پسری بود که به جنگ می رفت تا از وطنش دفاع کند و عاشق این بود که در این راه شهید شود اما این سعادت نصیبش نمی شد. شبی به مسجد می رفت او گریه زیادی می کرد و به درگاه خدا عرض می کرد که بار الها آیا من لیاقت شهادت را ندارم؟ در حال راز ونیاز خوابش برد در خواب دید که به او گفتند((تو لیاقت داری اما مادر نمی گذارد))وقتی که این حرف را زد دیگر دست دلم سرد شد. نتوانستم نذر کنم و گفتم خدایا این فرزند را خودت دادی من آن را به خودت سپردم. و او رفت  و به سوی آنان که دوستشان می داشت شتافت و به زیارت حضرت حق نائل آمد.

((به نقل از مادر شهید))

((بیت المال))

شهید آهن جان در حفظ اموال بیت المال بسیار کوشا بودند و هیچ وقت بیاد ندارم که کارهای شخصی خود را با اموال بیت المال انجام دهند.روزی که برادر ایشان به علت پرتاب شدن از کوه وفات کرده بودند ایشان در محل خدمت خود یعنی سپاه جم بودند، من با آنکه حامله بودم و مسافت خیلی زیاد بود برای خبردار کردن ایشان پای پیاده به سپاه رفتم وبه ایشان خبر دادم در آن زمان شهید آهن جان موتورسیکلتی در اختیار داشت که با آن کارهای سپاه را انجام می داد و هنگام برگشت به خانه آن را در سپاه می گذاشت من ازایشان تقاضا کردم که به خاطر اینکه من حامله هستم و مسافت زیاد است ومن خسته شده ام با موتور برویم اما در عین ناباوری ایشان با اینکه خبرفوت  برادرش را شنیده بود ومی خواست زود به خانه برگردد حاظر نشد که از اموال بیت المال استفاده کند وما پیاده به خانه برگشتیم.

((همسر شهید))

((من هم مثل شما))

ایشان با اینکه مشغله ی زیادی داشتند و علاوه بر آن نظر به احترامی که مردم برای ایشان قائل بودند هیچ وقت به خود اجازه نمی دادند که از حقوق خود تخطی کند و به حقوق دیگران نماید. وقتی که به تعاونی روستا جهت گرفتن کالایی می آمدند مثل بقیه می رفتند در صف هر چه به ایشان می گفتیم که شما مشغله زیادی دارید بیایید کالایتان را زود  بگیرید تا بتوانید به کارهایتان نیز برسید، قبول نمی کرد. بعضی وقتها ایشان را می دیدیم که در صف نانوایی ایستاده و بعضی ها می آیند و توی صف می زنند اما ایشان با حوصله ی خاص صبر می کرد ند تا نوبتشان شود و نان بگیرند.

به نقل از دوتن از همشهریان شهید ((عبدالعلی نوبخت و .))

((احترام به همه))

ایشان به همه احترام می گذاشتند و همیشه به من سلام می کردند و احوالم می پرسیدند. کوچک و بزرگ، فقیر وغنی، مرد و زن برایشان فرقی نداشت، شهید آهن جان بعدها که موتورسیکلتی برای خودش خریده بود اول مرا به خانه ام می برد سپس به خانه خودش می رفت و بسیار با مهربانی و صبر وحوصله با همه برخورد می کرد.

به نقل از نگهبان سپاه ((جناب آقای یوسفی))

 

 


(( خصوصیات بارز  ایمانی و اخلاقی))

چهره ای ملکوتی داشت مظهر تمام خوبیها، اهل تهجّد و نماز شب و راز ونیازبا خدا بود. نمازش را با صدای رسا قرائت می کرند ودر اغلب موارد در قنوت هایش ذکر  (  لا اله الا الله الحلیم الکریم لا اله الا الله العلی العظیم سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضین السبع و ما فیهن و ما بینهن و رب العرش العظیم و الحمد لله رب العالمین   ) بود .

در اوقات فراغت به خصوص شبها افراد خانواده را به دور خود جمع می کرد و برایشان کتاب های مذهبی به خصوص توضیح المسائل می خواندند . و شب های جمعه و چهارشنبه ، دعای کمیل و توسّل قرائت می نمود . در ایّام فاطمیه (شهادت حضرت فاطمه ی زهرا ) و ماه های  محرم و صفر مراسم سوگواری و عزاداری سیّدالشهدا در منزل برگزار می کرد و ارادت خاصّی به علی اکبر (ع) داشتند و حتّی در وصیّت نامه ی خویش به خانواده سفارش نمودند که در عزاداری من ، برای علی اکبر امام حسین (ع) گریه کنید . متعد به مکتب امام و ولایت بود وبه پیروی از امام و دنباله روی از خط سرخ شهدا سفارش می کردند .

دیگر خصوصیّات اخلاقی ایشان تواضع و فروتنی و جوانمردی و خوشرویی و حسن رفتار در برخورد با افراد خانواده و مردم بود که زبانزد خاص و عام بود . از خصلت های دیگر ایشان ، مردمی و ساده زیستی آن بزرگوار می توان اشاره کرد که در هنگام گفتگو با اطرافیان با آرامی و آهسته سخن می گفتند و کمال ادب و احترام را رعایت می کردند .خدمت به خلق را بسیار دوست داشت وتوانست با کمک برادران بسیجی و جهادگران ،مردم روستا را از نعمت آب لوله کشی بهرمند سازد.و از فعالیّت های دیگر ایشان تشکیل پایگاه مقاومت بسیج و عهده داری مسئولیت آن بود .از دیگر خدمات ایشان جمع آوری کمکهای مردمی به جبهه بود. ودر زمان مرخصی به طور مستمر  از خانواده های رزمندگان و مستضعفان بازدید می کرد و از نزدیک با مسائل و مشکلات آنهاآشنا ودر رفع مشکلات آنان می کوشید .

 ((خانواده ی شهید ))

 

 


               ﺑﺴﻢ رب اﻟﺸﻬﺪاء و اﻟﺼﺪﻳﻘﻴﻦ

حمد و سپاس و بیکران مخصوص خداوندی است که از ملکوت نوری را برای هدایت قومی که در فساد غوطه ور بودند فرستاد.

برادر شهید اسدالله آهنجان فرزند حاجی شماره شناسنامه یک در بخش جم، در تاریخ یکم شهریور ماه سال 1336 در خانواده‌ای مذهبی و مستضعف متولّد شد. به علت عدم امکانات تحصیلی و ضعف مالی نتوانست در دوران کودکی و جوانی از علم و دانش در محضر استاد بهره ببرد. در همان دوران جوانی به نماز و قرآن و اهل‌بیت عصمت و طهارت علاقه‌ای ویژه نشان می‌داد. در 13 سالگی جهت آموختن دانش هر شب 2 ساعت به مکتب‌خانه رفته و در مدت 2 ماه توانست قرآن را ختم کند. در سن 18 سالگی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و پس از 40 روز معاف شد و سپس جهت امرارمعاش به تهران رفته و در شهرک پرند مشغول به کار شد و همزمان با شروع تظاهرات و انقلاب، اعلامیه‌های حضرت امام را پخش کرده که در نتیجه ساواک از کار آن‌ها باخبر و به مدت 3 روز در محاصره‌ی سربازان امنیتی قرار گرفتند و پس از تلاش و کوشش همرزمان خود توانستند از محاصره نجات یابند.در سال 57 به عضویت سپاه‌پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در سپاه کنگان، جم و عسلویه مشغول به کار شد. همزمان با خدمت در سپاه به طور متفرقه در امتحانات دبستان شرکت کرد و بدون این‌که استادی داشته باشد، با استعداد خدادادی تا اخذ مدرک ابتدایی تحصیل نمود. ایشان به همراه جهادگران و بسیجیان توانستند مردم روستاهای محروم منطقه را از آب لوله‌کشی بهر‌ه‌مند سازد. واز فعالیت های دیگر ایشان تشکیل پایگاه مقاومت بسیج بود که خود نیز مسئولیت پایگاه را بر عهده داشتند و جمع آوری کمکهای مردمی به جبهه و مشوّق بسیجیان دریا دل  و بازدید مستمر از خانواده بسیجی و برای رفع مشکلات آنها می کوشید ودر تاریخ  11/4 / 1359 ازدواج کرد که حاصل ازدواجشان 4 فرزند بود. در چهار مرحله در سال‌های 61، 63، 65، 67 و در عملیات‌های کربلای 3 و 4 و 5 و والفجر 8، سومار، سرپل ذهاب و قصرشیرین و در جبهه‌های غرب و شرق کشور و در هر مرحله 9 ماه در جبهه به سر برد. مسئولیت ایشان در جبهه اغلب فرماندهی دسته، مسئول تبلیغات و حمل مجروح بود. سرانجام در تاریخ 4/4/67 شب شنبه در عملیات جزیره‌ی مجنون که فرماندهی دسته 2 از گردان ابوالفضل را به عهده داشت، به فیض شهادت نایل آمد و در گار شهدای روستای جم آرام گرفت.

ویژگیهای بارز شهید :  تواضع و فروتنی و صداقت و راستگویی و جوانمردی بود که زبانزد خاص و عام بود واگر صدای ناله مظلومی را می شنید ، حسین وار به کمک برادر دینی خود  می شتافت.


          

  بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام بر شهیدان راه حق و حقیقت و ملّت قهرمان

و شهید پرور ایران و سلام به پیشگاه رهبر انقلاب

که چنین مبارزه ای را به ما آموخت و شرف وعطوفت

را به ما عطا فرمود ، سلام بر حسین شهید سرور

مجاهدین اسلام و سلام بر پیروان خط امام .

 

بنا به وظیفه ای که هر فرد مسلمان دارد که چند کلمه ای از وصایا را بگذراند ، لذا اینجانب با شهادت به  وحدانیّت خدا و رسالت حضرت مهدی (عج) و ولایت ائمه اطهار و ولایت فقیه و مرجعیت و رهبریت امام خمینی عازم جبهه حق علیه باطل شده ام و یاری خدای بزرگ اسلام و کشور اسلام را از لوث وجود صدامیان کافر پاک نمائیم و اقلاَ سنینی که از عمرم گذشته است خدمتی به اسلام کرده باشم ، شاید بعد از شهادتم وظیفه ام را انجام بدهم واز خداوند شکرگذارم که به من لیاقت این داده که از جمله کسانی باشم که در راه او برای احیای دین او و در زمرۀ اصحا امام حسیت (ع) باشم و پیامم به برادران دینی و بستگانم این است که خدا را فراموش ننمایند و امام را با دیدۀ بصیرت بشناسند و قدر او را بدانید و رهبرا ن مذهبی را بسیار محترم و گرامی دارید زیرا آنها وارثان انبیاءاند و شما پدر و مادر و خواهران و برادرانم اگر من توفیق شهادت یافتم در عزای من گریه نکنید بلکه شادی کنید که من آگاهانه این را انتخاب کرده ام و ان را تا پایان به انجام خواهم رسانید زیرا امام بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشک نریخت چون می دانست رضای خداوند دراین  امر می باشد بنا به آیۀ شریفه       و دیگر پیام این است که هوشیار باشید که گول آن عوام فریبها را نخورید که می گویند جوانه گولخورده اند که به جبهه می روند . ای دو صفتان و ای دغلهای روسیاه ما گول نخورده ایم  که به جبه رفته ایم شما گول خورده اید که نوکری اربابانتان می کنید وبه حققیت نوکر آنها هستید و از برادران عزیزم می خواهم اگر شهید شدم راه مرا ادامه بدهند . پدر و مادر عزیزم اگر شهید شدم چشم و دستهای مرا باز بگذارید تا منافقین و کوردلان و دنیا پرستان ببینند که از مال دنیا چیزی با خود نبرده ام و کور کورانه نمرده ام بلکه این راه را با آگاهی کامل انتخاب کرده ام و رفته ام و بدانید که مرگ در راه اسلام و قرآن شاید جوششی در جوانان به وجود آورد.

دیگر عرضم خدمت بانوان محترمه ، ای بانوان وکسانیکه باید الگوی این جامعه باشید ، سنگرتان و وقارتان و عزّت و آبرویتان را از دست ندهید که آن حجاب شماست ، ای خواهر هیچ می دانی که چادر سیاه تو از خون هزاران شهید بهتر و ارزنده تر است ؟ از شما جنگیدن نمی خواهیم امّا شما عزّتتان را از دست ندهید و آن سنگر از دست ندهید ، سنگر حجاب بزرگترین سنگر است و در هر نقطه ای که شهید شدم بدنم را به سپاه جم منتقل کنید و در تشییع جنازه ام و قرآن خوانی با مردم خوش رفتاری کنید و اگر مفقود الاثر شدم لباس سپاه و عکسم را تشییع کنید ودر جوار شهدای جم دفنم نمایید .

اسد الله آهنجان                          والسلام علی عباد ا . الصالحین

 

تاریخ شهادت                       1367/4/4            محل شهادت :     جزیرۀ  مجنون

تاریخ تشیع و خاکسپاری      1377/6/16          مزار شهید : گار شهدای شهر ستان جم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها